Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «فارس»
2024-05-06@12:06:06 GMT

نوسروده‌های شاعران آئینی درباره حوادث اخیر کشور

تاریخ انتشار: ۱۶ آبان ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۳۵۴۶۶۰

نوسروده‌های شاعران آئینی درباره حوادث اخیر کشور

به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، گرامی داشت شهدای حادثه‌تروریستی حرم شاهچراغ با حضور شاعران پیشکسوت و جوان آیینی برگزار شد. در این برنامه افرادی چون حاج علی انسانی،وسفعلی میرشکاک، علیرضا قزوه، ولی‌الله کلامی زنجانی، مرتضی امیری اسفندقه، ناصر فیض، افشین علاء، علی محمد مؤدب، علی داودی، احمد بابایی، محسن ناصحی، مرتضی حیدری آل کثیر، محمود حبیبی کسبی، قاسم صرافان، میلاد عرفان‌پور، مجید لشگری، سورنا جوکار، رضا قاسمی، محمدمهدی خان‌محمدی، محمدحسن جمشیدی، حسن خسروی وقار،‌هادی ملک‌پور، مجتبی خرسندی، حسین خزایی، فریباوسفی، الهام صفالو، سیده فرشته حسینی، الهام نجمی و سمانه خلف‌زاده به اشعار خود را خواندند در ادامه بخشی از اشعار خوانده شده را باهم مرور می‌کنیم.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

دربخشی برنامه احمد بابایی شاعر سرشناس کشورمان در واکنش به حمله‌تروریستی شیراز شعری را خواند که به شرح زیر است:

موجم، دخیل بسته بر آن ساحلی که نیست
در حیرت، آه می‌کشم، آه از دلی که نیست

در بین بغض و ضجّه، گره خورده کار من
زخمی شده‌ست باز دل من، دیار من

آن‌سان که خون ما ز حرم، ناز می‌کشد
کار غزل، همیشه به شیراز می‌کشد

آیینه جز به آه مکدّر نمی‌کنم
لب را به‌جز به خونِ جگر،‌تر نمی‌کنم

تا زیر سایه‌ وطنِ زخم‌خورده‌ایم
شُبهه بر این درخت تناور نمی‌کنم

صدبار خوانده‌ام خبر داغ و تازه را
جانم به لب رسیده و باور نمی‌کنم

حافظ کجاست تا غزلی تازه رو کند
من بی‌مرور روضه، شبی سر نمی‌کنم

شیراز... قتلگاه... غروب حرم... اذان...
«گفتم کنایتی و مکرّر نمی‌کنم»

دور ضریح، خون... دم در، خون... مسیر، خون!
چشمم به خون نِشسته و سر بر نمی‌کنم

می‌گفت حافظانه، شهیدی به شاه شهر:
«من‌ترک خاکبوسی این در نمی‌کنم»

در حیرت، آه می‌کشم، آه از غمی چنین
شیراز را مباد دگر ماتمی چنین

در شهر راز، روضه‌ای آوازه کرده است
این زخم، داغ فاطمه را تازه کرده است

شیراز، نه! صدای اذان در افق شکست
در‌های‌وهوی فتنه، حرامی، قُرُق شکست

الله اکبر... از تو چه پنهان، محرّم است
«باز این چه شورش است که در خلق عالم است»

آیینه‌ها به خاک، پر و بال دیده‌اند
شاه چراغ را ته گودال دیده‌اند...

الله اکبر... ای دل غافل! اذان ماست
این‌های‌و‌هوی فتنه، همه، امتحان ماست

آشوب خام بی‌جگران، خوان داغ شد
بی‌حرمتی به خیمه‌ شاهِ چراغ شد

خون شهید، اشهدُ انَّ گواه گشت
عطر محمد آمد و لب، بوسه خواه گشت

در‌های‌وهوی فتنه، تماشای داغ کن
چشمی بیار و گریه به شاهِ چراغ کن

نام علی به مأذنه آمد، شفق گرفت
خیرالعمل، شهادت خون داد و حق گرفت

دارد اذان به ساعت دیدار می‌رسد
دل، بد مکن کهار به اصرار می‌رسد

حیّ علی الفلاح! گلوله شتاب کرد
«با ما به جام باده صافی خطاب» کرد

با داغ روی داغ، چه سازم که سر شود
«ترسم که اشک در غم ما پرده‌در شود»

عریان شود که فتنه و تکفیرکدلند
«آری شود ولیک به خون جگر شود»

در غربتیم و آه پی آه می‌کشیم
«باشد کز آن میانهکی کارگر شود»

شاهِ چراغ! جان مرا هم قبول کن...
«آری بهُمن لطف شما خاک زر شود»

من شک نمی‌کنم که فقط مُردنی چنین
«مقبول طبع مردم صاحب‌نظر شود»

ما اصلاً آمدیم بگوییم واجب است
«سرها بر آستانه‌ی او خاک در شود»

ای جان زخم‌خورده‌ ما! مرهم توایم
شیراز! شهر راز! شریک غم توایم

جانا! قسم به خون شهید و به داغ تو
سوگند می‌خوریم به شاهِ چراغ تو

مُردارِ فتنه مانده به هر کرکسی که هست
باید تقاص پس بدهد هر کسی که هست

مرتضی حیدری آل کثیر شاعر عرب زبان و اهل خوزستان  نیز درخصوص حادثه شاهچراغ  سروده‌ای را خواند:

به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را

بپا خیزید ای فریادها هنگام ماتم نیست
به بیرق‌ها بدل سازید چادرهای خونین را

خبرها زرد ،باورها همه خاکستری ...پیداست
که باد از دور آورده ست این ایمان رنگین را

نخواهد کاشت، بذرِ فتنه دیگر خاک بیدار است
وطن زنده ست، شب دیگر نگیرد جشن، تدفین را

دروغ و فتنه و تزویر...سمت کیستند اینها؟
اجابت کرده‌اند اینگونه نجوا شیاطین را

اگر چه جاده بوران است، رقص شعله‌ای در ماست
که با هر گام، بر هم می‌زند این برف سنگین را

تبی ازنور می‌آید زمان خواهد گرفت آن را
طنین سوره فتح است، شب خواهد شنید این را

ولی‌الله کلامی شاعر‌ترک زبان نیز درخصوص ایران قدرتمند شعری خواند:

سلام ایران من ای کشور مظلوم قدرتمند
تو را خوانم حرم از حق خود محروم قدرتمند

تو کانون تولایی دیار عشق و تقوایی
به دل داری ولای چهارده معصوم قدرتمند

تو مردانه به میدانی و علی را اسوه می‌دانی
تو حاکم بر دل احراری ای محکوم قدرتمند

گناه‌ات چیست؟ جزء دلداگی بر عترت و قرآن
زدندات صد محال ای قهرمان مصدوم قدرتمند

حفاظت از حرم واجب بود ایران حرم باشد
چه خوش گفت آن شهید خادم مخدوم قدرتمند

قسم بر جام زهری که به روح الله نوشاندند
که پی برده بر اسرار امت مرحوم قدرتمند

نه ایران می‌شود سوریه و نه سید علی تسلیم
ندارد بیم موج آن ناجی مغموم قدرتمند

تو گفتیا رسول الله علی باشد ولی الله
همین آوای غیرت باشد مفهوم قدرتمند

دو نیرو از دو سو حامی بود بر رهبر ایران
حسین آن کشته زنده و حسن مسموم قدرتمند

خبر کن امپراتوری شرق و غرب عالم را
که سبقت دارد ایران از روم قدرتمند

کلامی این همه آوازها از شه بود
برخیز که مهدی می‌رسد آن قائم قیوم قدرتمند

در بخش دیگر برنامه حسین خزائی شاعر کرمانشاهی درخصوص اغتشاشات اخیر سروده‌ای را خواند که به قرار زیر است:

من از تو معترض‌تر هستم امّا اعتراض این نیست
و  با سوزاندنِ قرآن و شهر و بانک و ماشین نیست

من از تو معترض‌تر هستم امّا اعتراض من
بیانش با چماق و سنگ و بطری‌های بنزین نیست

سزای حافظ امنیت و ناموس این ملّت
شعار بی‌شرف  فحش ناموسی و توهین نیست

من از تو معترض‌تر هستم امّا خوب می‌دانم
که کام هیچکس جز دشمن از آشوب شیرین نیست

دلی پُر دارم از برخی سران سُست و می‌گویم
فقط ارشاد مال مردم بدبختِ پایین نیست

فقط ارشاد را محدود در پوشش نباید کرد
گناهی بدتر از مسئولِ هم شکلِ سلاطین نیست

چرا خوابید مسئولین ارگان‌های فرهنگی
چرا نسل جوان درباره آینده خوشبین نیست

چرا خوابید! هشتک‌های دشمن بوی خون دارند
جهاد اکبری واجب‌تر از تنویر و تبیین نیست

من از تو سفره‌ام خالی‌تر و کوچکتر است امّا
برای گریه کردن شانه  بیگانه تسکین نیست

اگر ایراد در کار است، ایراد از مسلمانی ست
مسلمان! کار ما ایراد دارد، مشکل از دین نیست

اگر دیدی عوض شد جای جلّاد و شهید امروز
اگر چون قبل‌تر‌ها حرمت عمّامه سنگین نیست

اگر در زاهدان بعد از نماز جمعه‌ها بَلواست
اگر دیگر نشان از وحدت یاران دیرین نیست

اگر گیسو مهسا دستِ داعش شد کلاشینکف
اگر مادر پدر روی سر آن طفل! آرتین نیست

اگر صحن حرم را قتلگاه زائرین کردند
اگر دیگر کسی از ذبح خلق الله غمگین نیست

اگریک بی وطن مامور ما را زیر می‌گیرد
اگر اخبار داغِ شهر جز تشییع و تدفین نیست

تو که شمشیر از رو بسته‌ای و در خیابانی
تو که اَسبت برای قلع و قمع اجنبی زین نیست؟

مقصر هستی و باید تقاصش را بپردازی
غلط کرده! کسی که گفته دستان تو خونین نیست

به دِه زَد دزد! در آن شب که ما درگیر هم بودیم
می آید هرکس و ناکس به آن باغی که پرچین نیست

تو ضدّ انقلابی! معترض دلسوزِ ناراضی ست
تو ضدّ انقلابی! معترض ضدّ قوانین نیست

صفِ مردم همیشه از صفِ دشمن سوا بوده
منافق! اسم این پاتخت تهران است، برلین نیست 

سپس میلاد عرفان پور شعری را درباره «آرتین» بازمانده حادثه‌تروریستی شاهچراغ خواند:

آرتین! خوش‌آمدی! ما چشم‌انتظار بودیم
بهتر شده‌ست دستت؟ ما بی‌قرار بودیم

یادت می‌آید آرتین؟ در آن حرم در آن شب
مثل ستاره‌های دنباله‌دار بودیم

آن شب قطاری از نور سوی بهشت می‌رفت
ما را تو خوب دیدی، در آن قطار بودیم

آرتین! بگو به خواهر، در جشن ازدواجش
پای قرار هستیم، پای قرار بودیم

آرشام، در بهشت است اما هنوز با تو
همبازی‌است و همراه، ما ماندگار بودیم 

ما را خدا صدا کرد رفتیم سمت دریا 
ما رود رود رفتیم ما آبشار بودیم 

بر روی تخت وقتی از ما سؤال کردند
دیدیم بغض کردی، ما آن‌ کنار بودیم 

آرتین! ببین برایت باران شده‌ست ایران
ما نیز گریه‌های بی‌اختیار بودیم 

آرتین! گلم! از امشب  تو مرد خانه هستی
محکم بمان عزیزم! ما استوار بودیم 

آرتین! برای ایران، سردار دیگری باش
ما عاشقانهک‌عمر با این دیار بودیم 

بهتر شده‌ست دستت؟ بهتر شده ست حالت؟
آرتین خوش‌آمدی، ماچشم انتظار بودیم

در ادامه علی محمد مودب غرل خود را درباره حوادث اخیر کشور خواند:

سخن چون از سر درد است باری دردسر دارد
خوشا مردی کزینسان دردسرها زیر سر دارد

تو ایران، مسجد شیراوژنان و رادمردانی
بگو با این و آن نام تو را بردن خطر دارد

ز اشک مادرانت موج‌های خون خروشیدند
زن این خاک، عزم و هیبت از زینب مگر دارد

به اهواز تو دلگرم است کردستان زیبایت
بلوچ و‌ترک و لر سوی خراسانت سفر دارد 

درخشد بر جهان تا هست خورشید خراسانت
 جهان را حضرت سیمرغ حُسنت زیر پر دارد

اگر دردی استا حرفی، شفای ابن‌سینا هست
که منت تا ابد بر خاور و بر باختر دارد 

به درمان خود اندیشیم و در درمان خود کوشیم 
همانا نسخه فارابی و طوسی اثر دارد

تو را چون جان شیرین خاک میهن دوست می‌داریم
که هر خار و گلت در سرنوشت ما اثر دارد

نبیند کاخ دشمن، ذلت کوخ و کلوخت را
که از خاک تو جان‌هامان طپش دارد اگر دارد

دماوند من ای چادرنماز مادر میهن 
کجا کس می‌تواند چادر از دوش تو بردارد؟

رضا قاسمی نیز دو سروده خود را درخصوص رحلت حضرت معصومه(س) و حوادث اخیر کشور خواند که به شرح زیر است:

دلباختگان همیشه دل‌سوخته‌اند
از مال جهان فقط غم اندوخته‌اند

لبخند، غریبه‌ی دیار لب ماست
بر قامت‌ ما رخت عزا دوخته‌اند

کار خودشان است همان جانی‌ها
آن تشنه‌لبان خون ایرانی‌ها

آنان که به فکر انتقام افتادند
هنگام شکست از سلیمانی‌ها

این است بها گربه‌رقصانی‌ها
آزادی بی‌دلیل زندانی‌ها

آنان که به نام وحدت آزاد شدند
کار خودشان است همان جانی‌ها

تو شعرِ آمده از آسمان، تو بارانی
که مصرعی به زمین آمدی به مهمانی

کویر، قبل تو با مرگ‌ و‌ میر قافیه داشت
سلام بر تو که این شعرِ مرده را جانی

بمان و گرد و غبار مدینه را بتکان
تو سهمِ مردمِ ما از مزار پنهانی

ببخش ما را دست کویر، پاگیر است
ببخش قم را ای زائرِ خراسانی!

ببخش لهجه‌ ما را سرِ تلاوت‌تان
ای استخاره‌ خوب ای فصیحِ قرآنی!

تو جان بخواه، که مهمانی و حبیبِ خدا
که پای هر نفست می‌دهیم قربانی

سپرده‌ایم گدایان صدا به در نزنند
نشسته‌ایم درِ خانه‌ات به دربانی

مراقبیم که گردی به چادرت نرسد
به تارِ معجرتان پودی از پریشانی

مراقبیم نگاهی به سمت‌تان ندود
اگر چه چشمه‌ی پاکی‌ست، چشمِ ایرانی

سپرده‌ایم به آتش مراقبت باشد
شنیده‌ایم برای که روضه می‌خوانی!

در ادامه محمد مهدی خان‌محمدی سروده خود را با عنوان هیاهو خواند:

به رغم شایعه سازی و قارقار کلاغ
از اغتشاش خزان دورباد ساحت باغ

و خواستند که آتش زنند مزرعه  را
به فکریونجه خویش ست این میانه الاغ

شب ست و در دل آشوب، کودکان شلوغ
میان سنگ پرانی شکسته‌اند چراغ

مباد از بد ما اجنبی شود قاضی
که حکم ریختن خونمان شود ابلاغ

نشان مردم ما را اگر نمی‌دانی
ز کربلا حسین علی بگیر سراغ

من الغریب برای که نامه آوردند؟
کبوتران شهید حریم شاهچراغ

در بخشی دیگر سیده فرشته حسینی شاعر جوان کشورمان سروده خود با مقدمه‌ای خواند که به قرار زیر است:
ای دل تو چگونه نشکنی با این داغ 
آتش زده است دست شب بر تن باغ

یک زخم دگر به زخم مان افزودند
با این خبری که آمد از شاهچراغ

غم است و هرچه بگویم از این حدیث کم است 
نگو دروغ که راوی کبوتر حرم است 

به بال خونی گلدسته حرم بنگر 
از این شهادت صادق چه شاهدی بهتر 

شکسته آینه کاری عزا گرفته حرم 
به دوش پیکر زوار را گرفته حرم 

اگر چه  مصحف جان‌ها ورق ورق شده است 
ولی زیارت زائر قبول حق شده است

کجاست آنکه تسلی دهد دل ما را 
که غم گرفته دل احمد ابن موسی را 

یه این شکسته دلی ای شکسته دل تو مساز
تفألی بزن اینک به خواجه شیراز 

تفألی زدم و گریه کرد دیوان گفت
شکسته سینه حافظ ز داغ ایران گفت

«ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است 
ببین که در طلبت حال مردمان چون  است »

چه کرده‌اند که امروز ما پر از درد است 
چه کرده اند که رخسار لاله‌ها زرد است

در این زمانه سفله دگر دلی خوش نیست 
و کام سعدی شیرین سخت پر از تلخی است 

دلا خموش دلا خون بخور در این غوغا 
که گفته سعدی شیراز شرح این غم را 

«دل شکسته که مرهم نهد دگر بارش 
یتیم خسته که از پای برکند خارش » 

حریم دوست همیشه محل  احرام است 
گلوله خورده ببین کودکی که بی نام است

گلوله خورده خدایا سرور و سبزی باغ 
گرفته شاه خراسان عزای شاهچراغ

و خادمی که از این داغ شعله ور شده بود 
شهید بود و در آن دم شهید‌تر شده بود 

گلوله خورده در این بین نخبه ایران 
آهای نخبه پرستان کجاست غیرت تان

گلوله خورده زن مهربان آبادی 
بگو به مدعی زندگی زن آزادی

گلوله می‌زند و سینه منفجر شده است 
دوباره درد در این خطه منتشر شده است 

مباد مرثیه ما را اسیر غم سازد
حماسه شهدا را مباد کم سازد

و روی سرخ شقایق مباد زرد شود
و خون گرم شهیدان مباد سرد شود

به دشمنان قسم خورده حرف ما این است 
که ضرب سیلی مردم مهیب و سنگین است

برای دزدی از این سرزمین تلاش نکن 
در این قبیله دگر فکر اغتشاش نکن

مجتبی خورسندی شاعر جوان کشورمان دوغزل برای حضرت معصومه (س) و حادثه تروریستی شیراز خواند:

غزلی برای حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها؛

بی‌دل

گنبدت تا که به خورشید کمی مایل شد
کار تشخیص برای شعرا مشکل شد

زشت و زیبا و بد و خوب ندارد، وقتی
«اُدخُلوها بِسَلامٍ» همه را شامل شد

با دل خالی و با دست پر از صحن تو رفت
هرکه با دست تهی و دل پر داخل شد

چه منافات قشنگی‌ست که صاحبخانه
بیشتر شد کرمش هرچه گدا کاهل شد

از دم «حجره‌ پروین» تو برخاسته است
هرکسی محتشم و مفتقر و مقبل شد

رتبه‌ها پیش تو تعریف جدیدی دارند
شاه تا زائر درگاه تو شد، سائل شد

غبطه‌ها خورده بهشت و حرم و عرش خدا
به زمینی که در اطراف حرم منزل شد

با دل آمد به حرم شاعر دل‌داده، ولی
در مضامین تو جاماند دلش، بی‌دل شد 

برای وطن

برای خاک، برای شرف، برای وطن
برای خون شهیدی که ریخت پای وطن

برای عزّت ایران، برای ایرانی
که خطّ‌وخال نیفتد به جای‌جای وطن

برای ترک، عرب، لر، بلوچ، گیلک، کرد
برای آن همه جانی که شد فدای وطن

برای «گریه‌ هرروز مادران شهید»
برای «حسرت بابا» بچه‌های وطن

برای «فرّخی» و«عشقی» و«نسیم شمال»
برای هرکه دلش می‌تپد برای وطن

برای هرکه وطن را رها نکرد و نرفت
که گردوخاک نگیرد پر قبای وطن

برای جمله‌ «حبُّ الوَطَن مِنَ الایمان»
چه بیش‌ازاین بنویسیم در ثنا وطن؟

برای این که بدانیم اوج خوش‌بختی‌ست
که می‌شود ریه‌هامان پر از هوای وطن

برای رقص جنون در میان آتش‌وخون
برای رد شدن از خویش در اِزای وطن

برای این که اگر خسته شد، زمین نخورد
که شانه‌های من‌ و ما شود عصای وطن

برای شاهرگ زیر تیغ رفته‌ ما
اگر که خون بشود ضامن بقای وطن

برای این که اگر تن‌به‌تن کفن بشویم
مباد بر تن ما جامه‌ عزای وطن

برای آن که می‌آید به یاری من و ما
که فتح قاف شود ختم ماجرای وطن...

پایان پیام/

منبع: فارس

کلیدواژه: محل حریم شعر و ادبیات آئینی گلوله خورده ر نمی کنم نیست اگر من از تو شده ست تر شده

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۳۵۴۶۶۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

در سرزمین ما شاعران بعد از مرگ زنده می‌شوند / یک شاعر شهرستانی همه کاره هیچ کاره است

"یک شاعر در شهرستان یا روستای خود، همه کاره هیچ کاره است، جز تعمیر اگزوز و خالی کردن آب حوض، همه کار می‌کنم!"

به گزارش خبرگزاری ایمنا در گیلان، اکبر اکسیر یکی از خاص‌ترین شاعران طنزپرداز معاصر ایرانی و مُبدع شعر فرانو است. وی متولد چهارم اسفند ۱۳۳۲ در آستارا، کارشناس و دبیر بازنشسته ادبیات فارسی و گرافیست است. شاید بیشتر از هر چیزی خصوصیات اخلاقی اکسیر، او را از سایر شاعران طنزپرداز متمایز کرده باشد؛ انسانی ساده، آرام، متین، مهربان و خوش برخورد که به قول معروف در مواجهه با مشکلات زندگی همچون زودپز هر وقت جوش آورد، در کمال آرامش سوت می‌زند.

به بهانه انتشار گزینه طنز شعر فرانو تصمیم گرفتیم به دفتر انتشارات فرانو در شهر بندر مرزی آستارا برویم و گفت‌وگویی متفاوت با او داشته باشیم، همانگونه که انتظار داشتیم، او با آغوش باز از ما استقبال کرد و با صمیمیت وصف ناپذیری به تک تک سوالات ما پاسخ داد.

در طول گفت‌وگو بارها ما را خنداند و با تعصب خاصی نسبت به فرهنگ غنی آستارا سخن گفت و دلبستگی‌اش را نسبت به "ملیحه" همسر، پسرانش "عرفان و ایثار" و نوه‌هایش" حدیث و لنا" بیان کرد.

مجموعه شعرهای در سوگ سپیداران، بفرمائید بنشینید صندلی عزیز، زنبورهای عسل دیابت گرفته‌اند، پسته لال سکوت دندان شکن است، ملخ‌های حاصل‌خیز، مالاریا، ما کو تا اونا شیم؟، من هارا شورا هارا، مارمولک‌های هاچ بک و رادیاتور از مهم‌ترین آثار اکبر اکسیر است. او در سال ۱۳۹۹ نشان درجه یک هنری را از سوی شورای ارزشیابی هنرمندان، نویسندگان و شاعران کشور دریافت کرده است.

شعر فرانو جریان نو در شعر معاصر است که متأثر از شعر دهه هفتاد بوده و پس از افول آن، با درون‌مایه و محتوای طنزگونه به عرصه آمد. فرانو از سال ۱۳۸۱ توسط اکبر اکسیر بنیان نهاده شده است. فرانو با کلمات ساده، ضرب‌المثل‌ها و اصطلاحات عامیانه بازی می‌کند تا مفهوم خود را ادا کند.

آنچه در ادامه می‌خوانید ماحصل گفت‌وگوی خبرنگار ایمنا با اکبر اکسیر، پدر شعر فرانو است.

ایمنا: آیا شاعران در عالم دیگری سیر می‌کنند؟ لطفاً در این مورد توضیح دهید و از خودتان و اینکه روزگارتان چگونه می‌گذرد، بگویید.

اکسیر: سوال شما مرا یاد خاطره‌ای انداخت، نیمه‌های شب با زنگ تلفن از خواب پریدم، یکی پرسید: آقای اکسیر پیر مغان یعنی چه؟ گفتم آقا شما الان وقت گیر آورده‌اید؟ گفت می‌بخشید، من خیال کردم شاعران نمی‌خوابند، جواب دادم مگر شاعر جغد است و باقی قضایا… حالا شما می‌پرسید روزتان را چطور سپری می‌کنید؟ راستش را بخواهید مثل سایر بازنشسته‌ها، صبح با خریدن نان و خوردن صبحانه ملیحه خانم، روزم را آغاز می‌کنم.

بعد از دیدن برنامه کودک شبکه اردبیل و شستن ظرف‌های دیشب به هنرکده می‌روم، ساعت حدود یک به خانه بر می‌گردم. ملیحه خانم نهارم می‌دهد. اخبار ساعت دو را در خواب و بیداری گوش می‌دهم. بعد از شستن ظرف‌های نهار، البته عجولانه و شستن مجدد توسط ملیحه خانم برای پیاده‌روی به کنار دریا می‌رویم، بعد از حدود نیم ساعت پیاده‌روی، با خرید نان و گردشی در شهر، به خانه بر می‌گردیم، بعد از شام مختصر و خوردن قرص‌ها، من در تلویزیون کارتون می‌بینم و ملیحه هم به سریال‌های خودش می‌رسد.

کور خوانده‌اید! از مطالعه کتاب و شنیدن موسیقی علمی و سرودن شعر و کارهای روشن فکری خبری نیست؛ مثل بچه آدم می‌خوابم و نیمه‌های شب با ضربات مهیب ملیحه خانم، بیدار می‌شوم چون در خواب یا فریاد می‌زنم یا گریه می‌کنم و حرف‌های فرانویی می‌زنم!

ایمنا: شاعر پرکاری هستید، در مقابل این همه تلاش ادبی، حتماً به حقوق بازنشستگی و یارانه نیازی ندارید، کار و کاسبی‌تان چگونه است؟

اکسیر: معلم بازنشسته‌ای هستم که حدود ۳۰ سال ادبیات فارسی را با لهجه ترکی تدریس کرده‌ام. آن هم با شوخی و طنز، هیچکدام از شاگردانم نمره قبولی نگرفتند، چون خیال می‌کردند که من شوخی می‌کنم؛ در حال حاضر، در هنرکده کوچکم که آرم طراحی می‌کردم؛ انتشارات فرانو را راه انداخته‌ام و کتاب شعر جوانان آستارایی را منتشر می‌کنیم؛ مدیر و صاحب امتیاز آن عرفان و امور هنری با ایثار است.

در هنرکده از نوشتن پرده تسلیت معذور بودم، چراکه مشتری مادر مرده، از بس گریه می‌کرد، دستمزدم فراموش می‌شد. هنوز هم برای ملیحه سوال مانده است که با این همه مصاحبه و نقد و شعر چرا من میلیونر نمی‌شوم؟! بعد از دستمزد نصف نیمه، حق التالیف، تجدید چاپ کتاب‌ها به دادم می‌رسند، برای اینکه در سرزمین گل و بلبل، نویسندگی و شاعری شغل نیست بلکه مصیبت است.

یک جنون روزمره که خود را هیچ، اهل و عیال را نیز بیچاره می‌کند (با سپاس از شکیبایی و صبر جزیل ملیحه خانم)، برای همین سفارش کرده‌ام که بعد از مرگ برایم آب و نان بگذارند، چراکه در سرزمین ما شاعران بعد از مرگ زنده می‌شوند.

ایمنا: یک شاعر شهرستانی با یک شاعر تهرانی چه فرقی دارد؟

اکسیر: یک شاعر در شهرستان یا روستای خود، همه‌کاره هیچ‌کاره است، جز تعمیر اگزوز و خالی کردن آب حوض، همه کار می‌کنم؛ یکی برای سنگ قبر مادرزنش شعر می‌خواهد، یکی برای نوه‌اش نام جدید و انژکتوری! یکی درخواست پر کردن فرم دارد، یکی هزینه می‌خواهد، یکی برای مشاوره انتخاب شرکتش می‌آید، یکی برای برای تعمیر شعر و ویرایش داستان (بدون هیچ کارمزد و مبلغی)، یکی برای فرزند دبستانی‌اش انشا می‌خواهد، یکی برای پزشک معالجش لوح تقدیر، خلاصه تمام این تجربه‌هایی که موتور طنز مرا گرم می‌کنند.

ایمنا: مردم آستارا شما را دوست دارند، آیا این را باور می‌کنید؟ چگونه به این جایگاه رسیده‌اید؟

اکسیر: ۳۰ سال خدمت معلمی، ۴۵ سال شعر و شاعری و روزنامه‌نگاری، ۴۰ سال خوشنویسی و گرافیک که در مجموع ۱۱۵ سال می‌شود، از چشم اهالی شریف آستارا پنهان نیست، مردم واقعاً حسابرس خوبی هستند و به خادمان خود احترام می‌گذارند.

اگر روزی در صف نان باشم، مرا با احترام به ته صف هل می‌دهند، در دادن نسیه با دو برابر قیمت استقبال می‌کنند، سوژه‌های جالبی به من پیشنهاد می‌دهند، مردم به اهل قلم احترام خاصی می‌گذارند، اما هیچکس دلسوزتر از ملیحه نیست، هفته اول که حقوق و یارانه تمام می‌شود، با اعتماد و افتخار زائد الوصفی می‌گوید که نگران نباش، خیال کن ماه رمضان تمام نشده است!

ایمنا: در تمام نوشته‌های شما حتی در مصاحبه با شبکه چهار نام آستارا را بسیار تکرار می‌کنید، در خصوص علاقه به زادگاهتان حرف بزنید؟

اکسیر: آستارا در تمام شعرها و نوشته‌هایم جا دارد، مثل کلمه ملیحه در شعرهایم، من بچه محله آبروان هستم، نام مسجد محله ماست که کنار رودخانه‌ی مرداب قرار گرفته و اهالی شریف، اهل دل، هنرمند و مؤدب زیاد دارد، آبروان دفتر خاطرات ماست.

آستارا در گوشه‌ای دنج از مرز ایران و آذربایجان، در مربعی از کوه و جنگل و رود و دریا واقع شده و شاعرخیز و شعر پرور است. مدرسه حکیم نظامی‌اش با خاطرات نیما یوشیج پا به پای دارالفنون ایستاده و صادرات مهم‌اش به شهرهای هم جوار معلم بوده است. آستارا برای آستارایی‌ها نام مبارکی است، عزیز مثل مادر!

ایمنا: دوستانی که با شما آشنایی نزدیکی دارند، می‌گویند، اصلاً به شاعر جماعت شباهت ندارید، نه تیپ آن‌چنانی می‌زنید، نه خودتان را می‌گیرید.

اکسیر: من بر خلاف این توصیفات به هرچه شبیه‌ام جز شاعر جماعت، چراکه همبازی کودک درون هستم، پنج سال سن دارم، پر جنب و جوش، پر از شیطنت کودکانه، ملیحه فقط می‌داند، این کودک چه جانوری است! من با فضاهای جدی با آدم‌های بسیار مؤدب مشکل دارم، از پز روشنفکری، از کلاه چگوارایی، عینک بوف کوری، ریش پروفسوری و پوشش اجق‌وجق بیزارم، ساده و خاکی و صمیمی هستم، مثل تلویزیون‌های سیاه و سفید، برای نقد، کتاب‌های رسیده را می‌خوانم، در مورد ورزش هم باید بگویم که ورزش دو و میدانی را برای فرار از دست طلبکاران دوست دارم.

ایمنا: شما کمتر اهل سفر و گردش هستید، ایام فراغت خود را چگونه سپری می‌کنید، مثل شاعران از گوشه‌ی دنج و مناطق ییلاقی و سرسبز خوشتان می‌آید یا سرگرمی دیگری دارید؟

اکسیر: تمام لحظات من تفریح است، از کار در خانه گرفته تا پیاده‌روی با ملیحه در کنار دریا، روزهای بارانی هم از پیاده‌روی در سطح شهر و قدم زدن در بازارچه ساحلی، برای دیدن مردم، نه برای خرید، لذت می‌برم.

من از ازدحام و شلوغی خوشم می‌آید، تماشای کوه و دریا خوشحالم نمی‌کند، از دیدن مناظر طبیعی دلم به هم می‌خورد، از بس باران دیده‌ام خسته شده‌ام، در آستارا غیر از قورباغه و من و اردک، همه چیز زنگ می‌زند، حتی آلومینیم! ضمناً کمک به ملیحه در کارهای خانه و آمدن نوه‌های عزیزمان حدیث و لنا (که از آمدنشان خوشحال و از رفتنشان خوشحال‌تر می‌شوم) تفریح من است.

ایمنا: شاعران را آدم‌های خیال‌پردازی می‌شناسیم، شما چگونه‌اید؟

اکسیر: آدم خیال‌پردازی نیستم، آنقدر غرق در واقعیت‌های روزانه‌ام که وقتی برای خیال‌پردازی نیست؛ سر برج هنگام دریافت حقوق و یارانه، تخیل من به کار می‌افتد. من و ملیحه خیال‌پرداز می‌شویم، از مسافرت به اروپا و خرید از دبی گرفته تا رفتن به مراسم نوبل و اسکار، چنان غرق خیالات می‌شوم که ملیحه با آوردن فیش آب، برق، گاز، تلفن و موبایل، مرا از عالم هپروت در می‌آورد.

راستی اگر خیالات شاعرها به قلم بیاید، رمان سیال ذهن جذابی می‌شود که گابریل گارسیا مارکز را در گور می‌لرزاند.

ایمنا: راستی دشوارهای زندگی را چگونه تحمل می‌کنید؟ مثل بی پولی؟!

اکسیر: در مواجهه با مشکلات، چون ظرفیت ندارم بلافاصله دست و پای خود را گم می‌کنم، عصبانی می‌شوم و ملیحه بلافاصله به ۱۱۰ زنگ می‌زند، بعد هم می‌نشینم فکری می‌کنیم و نگرانی من ختم به خیر می‌شود، مثلاً یک روز مهمان ناخوانده‌ای به خانه‌مان آمده بود، من پولی نداشتم، حتی برای صبحانه مهمان؛ صبح نشده از خانه بیرون زدم شاید از دوست یا آشنایی در صف نانوایی پول قرض بگیرم، دست به جیبم که بردم چند تومانی به دستم خورد، دعا کردم ملیحه از پس‌اندازش به جیبم گذاشته باشد، بلافاصله سور و سات صبحانه را خریدم و با خوشحالی تمام به خانه برگشتم، زنگ در را زدم و همین‌که خواستم از ملیحه تشکر کنم، با عصبانیت گفت بابا تو کجایی؟ این بیچاره دو ساعت است که به دنبال شلوارش می‌گردد.

ایمنا: به نظر می‌رسد طنز و شوخ‌طبعی در خانواده اکسیر ارثی است، این همه سوژه طنز چگونه به ذهنتان می‌رسد؟

اکسیر: تمام شعرهای من جدی هستند و از فرط جدیت طنزآمیز دیده می‌شوند، همه آنها واقعیت ندارند، اگر از فقر و سادگی خود می‌نویسم، اگر خود را تحقیر می‌کنم، از خانواده و اجتماع می‌نویسم، همه را تجربه کرده‌ام، اگر واقعیت نداشت بر دل‌ها نمی‌نشست؛ درست است که راه‌هایی برای رسیدن به طنز موجود است، اما تمام شگردهای موجود در طنزهایم برایم اتفاق افتاده و بعد روی کاغذ آمده است.

من فقط با زاویه دید تازه، آنچه را که خوب دیده‌ام نوشته‌ام و دیگر اینکه من ذاتاً طنزاندیش هستم، مثل پدرم و پدربزرگم که در طنز شفاهی مشهور بودند. تمام شعرهایم واقعی هستند، مثل این شعر که به خوانندگان فهیم شما تقدیم می‌کنم: شب عید مرغ داشتیم / ران به عرفان رسید / سینه به ایثار / دل و جگر به ملیحه / دنده و بال و گردن و ستون فقرات به من / آنجا بود که فهمیدم / پدرها چرا اخلاق سگ دارند؟

ایمنا: سخن پایانی…

اکسیر: طنز شادی ست / آزادی ست / صدای آدمیزادی ست و وظیفه اصلی‌اش افشای ریاکاری و مبارزه با دروغ و نکبت و مفاسد اجتماعی است.

می‌گویند آدم‌های خوب همان آدم‌های بدی هستند که هنوز لو نرفته‌اند پس تا لو نرفته‌ایم طنز پارسی را پاس بداریم و به طنز پردازان احترام بگذاریم، به این نوشتگان که هرچند خرده شیشه داشته باشند. بپذیریم که طنزپردازان به زبان مخفی مردم حقیقت‌یاب و شریف هستند.

گفت‌وگو از محمدرضا رشیدی؛ خبرنگار ایمنا در گیلان

کد خبر 747919

دیگر خبرها

  • یک هفته با ۶۲ کشته | مصدومیت ۱۳۱۷ نفر در تصادفات ۷ روز اخیر
  • ۱۳۱۷مصدوم و ۶۲ کشته در تصادفات هفته دوم اردیبهشت در کشور
  • حوادث هفته گذشته کشور ۱۶۹ کشته و ۳۰۰۰ مصدوم داشت
  • سیستان‌وبلوچستان، فارس و تهران رکوددار بیشترین تعداد حوادث ترافیکی در کشور
  • ۴۱۵ حادثه‌دیده در بارش‌های اخیر چهارمحال و بختیاری
  • در سرزمین ما شاعران پس از مرگ زنده می‌شوند / یک شاعر شهرستانی همه‌کاره هیچ‌کاره است
  • در سرزمین ما شاعران بعد از مرگ زنده می‌شوند / یک شاعر شهرستانی همه کاره هیچ کاره است
  • شاعران در استقبال از غزل رهبری سرودند
  • همدان خاستگاه شاعران حوزه کودک و نوجوان است
  • حوادث ناشی از بی‌توجهی به هشدارها در کهگیلویه